از یک دیوونه میپرسن چرا دیوونه شدی؟

میگه من یه زنی گرفتم که یه دختره  ۱۸ ساله داشت دختر زنم با بابام ازدواج کرد، در نتیجه، زن من، مادرزن پدرشوهرش شد، از طرفی دختر

زن من که زن بابام بود، پسری به دنیا آورد که میشد برادر من و نوه ی زنم،پس نوه ی منم میشد، در نتیجه من پدربزرگ برادر ناتنی خودم

بودم،چند روز بعد زن من پسری به دنیا اورد که زن پدرم، خواهر ناتنی پسرم و مادربزرگ او شد،در نتیجه پسرم، برادر مادربزرگ خودش بود، از

طرفی چون مادر فعلی من یعنی دختر زنم،خواهر پسرم بود، در نتیجه من خواهرزاده ی پسرم بودم!! 

نظرات 3 + ارسال نظر
سکوت دوشنبه 25 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:00 ب.ظ http://arambakhsh.blogsky.com

سلام.برای بار اول اومدم و با خوندن جکت تقریبا دیونه شدم.

ستاره سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:03 ب.ظ http://setare1364.blogsky.com

سلام
خیلییییییییییییییییییییییییییی جیگری ژریچهر جونم بازم سربزن
لینکت کردم دوست داشتی لینکم کن
دوستتتتتتتتتتتتتت دارم

سعید چهارشنبه 27 دی‌ماه سال 1385 ساعت 02:59 ب.ظ http://mastaneh.blogsky.com

سلام ...

بنده خدا حق داشته دیونه بشه!
ولی منکه این اتفاقات واسم نیوفتاده چرا دیونه شدم!؟

دلت شاد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد